وصیت نامه ی شہید مصطفے صدرزاده
اگر مے خواهید ڪارتان برڪت پیدا ڪند
بہ خانوادہ شهدا سر بزنید ،
زندگے نامہ شهدا را بخوانید سعے ڪنید
در روحیہ ی خود شهادت طلبے را پرورش دهید .
وصیت نامه ی شہید مصطفے صدرزاده
اگر مے خواهید ڪارتان برڪت پیدا ڪند
بہ خانوادہ شهدا سر بزنید ،
زندگے نامہ شهدا را بخوانید سعے ڪنید
در روحیہ ی خود شهادت طلبے را پرورش دهید .
پنجمین روزِ عطا ورد لبم "یا زینب"
منصبم نوکری و تاب و تبم "یا زینب"
چه شود قسمت من اذن شهادت باشد
همه دلخوشیِ روز و شبم "یا زینب"
✨🌱✨
https://telegram.me/joinchat/AtZWRD8qJkf_tEsuMmbKFA
هر لحظه احساس می کنم دیگر این روزها ،
آخرین لحظات زندگی من باشد و آنچنان کالبد وجودم لبریز از عشق و محبت او می شود
که گمان نمی کنم حتی در میان آتش جهنم هم لحظه ای چشم امیدم را از آن مبدأ فیض و امید ،
از آن سراسر رحمان و رحمت بربندم . فکر نمی کنم هیچ وقت عنایت او را نسبت به خودم ،
چه آن وقت که اراده اش به خلقتم قرار گرفت و چه در لحظه های زندگی خود فراموش کنم .
مادر شهید مجید آینه بند میگوید:
روزی به منزل آمد و زن عمویش مهمان ما بود و در اتاق بدون حجاب نشسته بود.
مجید پشت در ایستاد و چند بار گفت : « یا الله » ، ولی زن عمو حجابش را برسر نکرد.
بلند گفت :« به زن عمو بگویید میخواهم بیایم داخل ، روسریش را بپوشد. »
زن عمو گفت : « بیا داخل ، تو مثل پسرم میمانی ، در ضمن هنوز که به تو چیزی واجب نشده است!.. »
ولی بازهم تکرار کرد ... زن عمو، مجبور شد حجاب بپوشد تا «شهید مجید» به اتاق وارد شود....
همسر سردار شهید عباس بابایی:
نمی گذاشت اخمم باقی بماند. کاری می کرد که بخندم و آن وقت همه مشکلاتم تمام می شد.
(منبع: کتاب همسرداری سرداران شهید، مؤسسه فرهنگی و هنری قدر ولایت، تهران