ختامه مسک

یار و شریک مبلغ در منبر جذاب و تاثیرگذار

ختامه مسک

یار و شریک مبلغ در منبر جذاب و تاثیرگذار

آخرین مطالب

۱۰۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

اصل رعایت تناسب مجازات با خطای فرزند

قال رسول الله (ص)  : ... فَإن عاقَبتَ فَعاقِب بِقَدرِ الذَّنب وَاتَّقِ الوَجه

 رسول خدا می فرماید : ...اگر [کودکت] را مجازات کردی به اندازه اشتباهش مجازات کن و از [زدن به] صورتش بپرهیز.

 المعجم الکبیر
 جلد دوم
صفحه 269

البته مسئله فقهی زدن  به صورت بچه هم در رساله آمده است که چند مثقال طلا دیه دارد

علی کلاته
۱۳ خرداد ۹۵ ، ۰۸:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر



(قال علی علیه‌السلام):
«وَ مَنْ عَشِقَ شَیْئاً أَعْشَى بَصَرَهُ وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ فَهُوَ یَنْظُرُ بِعَیْنٍ غَیْرِ صَحِیحَةٍ وَ یَسْمَعُ بِأُذُنٍ غَیْرِ سَمِیعَةٍ»
حضرت على علیه‌السّلام فرمود:
کسى که به چیزى عشق ورزد، آن عشق، چشمش را نابینا و دلش را بیمار مى سازد،

آنگاه با چشمى ناسالم نگاه مى کند و با گوشى ناشنوا می شنود.

نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص: 160

خوش بحال کسانیکه عشقشان الله و اهلبیت علیهم السلام است که عشقشان عشق واقعی می باشد

و خوش بحال آن چشم و گوشی که دنبال عشق واقعی هستند

علی کلاته
۱۳ خرداد ۹۵ ، ۰۸:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

استاد قرائتی در همایش ملبغین موسسه خطابه امیر بیان:
اگر مبلغین با قرآن مأنوس باشند، می توانند تاثیر گذار شوند

بهترین و دقیق ترین منبع برای بیان معارف برای مبلغ قرآن است، ولی باید بدانیم چگونه از آن استفاده کنیم.

مبلغ نباید از کار تبلیغ خسته شود این کار زحمت دارد، سختی فراوانی دارد و باید برای ثمره دادن آن تلاش کرد.

مبلغین باید با استفاده از قرآن برای مردم سخن بگویند،در این صورت  است کسی نمی تواند در  سخنان  قرآن شک و تردید ایجاد کند و مردم هم می پذیرند.
مبلغ باید بتواند مردم را بخنداند و به ذوق آورد. از همه ارگانها برای تبلیغ دین بهره ببرد.

زمانی که از قرآن برای مردم گفته می شود مباحث کاربردی گفته شود. در بحث پژوهش  و تحقیق باید بر اساس نیاز جامعه حرکت کرد.

علی کلاته
۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

همسر سردار شهید عباس بابایی:

نمی گذاشت اخمم باقی بماند. کاری می کرد که بخندم و آن وقت همه مشکلاتم تمام می شد.

(منبع: کتاب همسرداری سرداران شهید، مؤسسه فرهنگی و هنری قدر ولایت، تهران

آره این کارا را کردن که خریدنی  شدن و خدا خریدشان و بردشان و خوشا بحالشان شد
اللهم الرزقنا التوفیق الشهاده فی سبیلک

علی کلاته
۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امام مهدی علیه السلام : إِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، ولاناسینَ لِذِکْرِکُمْ، وَلَوْلا ذلِکَ لَنَزلَ بِکُمُ اللاَّْواءُ وَاصْطَلَمَکُمُ الاَْعْداءُ احتجاج ج 2 ص 279

 

مرحوم محدّث نورى در کتاب نجم الثاقب از قول عالم فاضل محمدحسین نائینى اصفهانى چنین نقل کرده است:

 برادرم میرزا محمد سعید در سال (1285ق) از ناحیه پا، احساس درد شدیدى کرد و به دنبال آن، حتى از راه رفتن عاجز شد. طبیبى به نام میرزا احمد نائینى را براى درمان پاى برادرم آوردند. ابتدا معالجات او به ظاهر مؤثر واقع شد و ورم و چرک پا برطرف گشت، ولى چند روزى طول نکشید که زخم‏هاى زیادى علاوه بر پاها در میان دو کتف او پیدا شد. درد و خونریزى آن زخم‏ها، محمد سعید را هر روز بیش از پیش ناتوان و ضعیف و لاغرتر مى‏ساخت و معالجات طبیب جز افزایش درد و خونریزى و سرایت زخم‏ها به قسمت‏هاى دیگر بدن نتیجه دیگرى در پى نداشت.

 روزى خبر آوردند یک طبیب بسیار ماهرى به نام میرزا یوسف در یکى از روستاى اطراف ساکن است که در درمان بسیارى از مریضى‏هاى صعب العلاج مهارت زیادى از خود نشان داده است. پدرم کسانى را فرستاد تا او را براى درمان برادرم بیاورند. وقتى او به طور کامل برادرم را معاینه کرد، مدتى ساکت شد و به فکر فرو رفت، یادم هست در یک فرصتى که پدرم از اطاق بیرون رفته بود، به گونه‏اى که من متوجه حرفهاى آنها نشوم مطالبى را به یکى از دایى‏هایم که با ما زندگى مى‏کرد گفت. فهمیدم که طبیب از درمان برادرم مأیوس شده است و به دایى‏ام مى‏گوید: هر چه زحمت کشیده شود بى فایده است. منتهى دایى‏ام تلاش مى‏کرد تا طبیب با پدرم به گونه‏اى موضوع را مطرح کند که باعث ناراحتى او نشود.

 وقتى پدرم جهت اطلاع از نتایج معاینات دکتر دوباره به اتاق برگشت، میرزا یوسف به پدرم گفت: من اول فلان مقدار پول (که مبلغ بسیار زیادى بود) مى‏گیرم، آن وقت معالجه را شروع مى‏کنم. کاملا معلوم بود که هدف او از چنین پیشنهادى منصرف کردن پدرم از قبول معالجه بود. چون نه تنها براى پدرم بلکه براى خیلى‏ها در آن زمان و شرایط تهیه چنان پولى غیر ممکن بود.

 لذا پس از بحث‏هاى زیاد، پدرم گفت: براى من امکان تهیه این پول مقدور نیست. در نتیجه طبیب هم از این فرصت استفاده کرده فورا منزل ما را ترک نمود.

 بعد معلوم شد که والدینم همان موقع متوجه شده بودند که طبیب از درمان برادرم مأیوس شده و درخواست آن پول کلان، بهانه‏اى بیش نبوده است.

 من یک دایى دیگر به نام میرزا ابوطالب داشتم که زهد و تقواى او زبان زد مردم بود، همه مردم آن محل به دعاهاى او اعتقاد داشتند و در گرفتارى‏ها ومشکلات به او مراجعه مى‏کردند، او هرگاه عریضه به حضرت بقیةاللّه‏علیه السلام  مى‏نوشت ونتایجى به دست مى‏آمد. وقتى مادرم متوجه بسته بودن همه راه‏هاى عادى ومعمولى درمان برادرم شد، به نزد دایى ابوطالب رفت واز او خواهش کرد تا براى شفاى محمد سعید عریضه‏اى بنویسد.

 عصر روز جمعه‏اى بود که دایى‏ام عریضه را نوشت. مادرم آن را از او تحویل گرفت و همان موقع به همراه برادرم کنار چاهى که در بیرون روستا بود رفتند و در حالى که به شدّت گریه مى‏کردند، عریضه را در چاه انداختند و به خانه برگشتند. چند روزى از این ماجرا نگذشته بود که من در خواب دیدم سه نفر سواره با همان اوصافى که در حکایت تشرّف اسماعیل هرقلى نقل شده است از صحرا به طرف خانه ما مى‏آیند. وقتى آنها را دیدم یک مرتبه به یاد جریان اسماعیل هرقلى افتادم و با خودم گفتم: آن سوار اولى حتما خود حضرت حجّت‏علیه السلام هستند که آمده‏اند برادرم محمّد سعید را شفا دهند.

 وقتى آن سه نفر به نزدیکى خانه ما رسیدند، همگى از اسب پیاده شدند و درست به همان اطاقى که برادرم در آن خوابیده بود داخل شدند. همان کسى را که من فکر مى‏کردم خود حضرت‏علیه السلام  هستند نزدیک برادرم رفتند و نیزه‏اى را که در دست داشتند روى کتف «محمد سعید» گذاشتند و فرمودند: بلند شو، دائیت از سفر آمده است و پشت در منتظر است.

 من در آن حال متوجّه شدم که منظور آن حضرت، دایى على‏اکبرم است که خیلى وقت پیش به سفر تجارت رفته است و اتفاقا به خاطر تأخیر کردن، همه خانواده نگرانش بودند.

 محمد سعید اطاعت امر کرد و در نهایت سلامتى از جاى خود برخاست و با عجله به سوى در رفت تا از دایى على اکبر استقبال کند.

 در این لحظه از خواب بیدار شدم و درست به اطراف نگاه کردم متوجه شدم که صبح شده است ولى هیچ یک از اهل خانه براى نماز صبح بیدار نشده‏اند. بلافاصله یاد خوابى که دیده بودم افتادم و با خوشحالى خودم را به نزدیک برادرم رساندم و او را بیدار کردم و به او گفتم: محمد سعید! محمد سعید! بلندشو آقا امام زمان‏علیه السلام  تو را شفا دادند.

 سپس بدون معطلى او را گرفتم و از زمین بلندش کردم.

 در اثر سر و صداى من مادرم از خواب بیدار شد، وقتى دید که محمد سعید را بیدار کرده‏ام، با ناراحتى گفت: او به خاطر دردى که داشت از سر شب نتوانسته بود بخوابد، تازه از شدّت دردش مقدارى کم شده بود، چرا بیدارش کردى؟!

 گفتم: مادر! امام‏علیه السلام  محمد سعید را شفا دادند.

 مادرم از جاى خود برخاست و با عجله خود را به ما رساند و گفت: تو چه گفتى؟

 خواستم تا حرفم را تکرار کنم، که دیدم محمد سعید شروع به راه رفتن کرد، و مثل اینکه اصلا هیچگونه ناراحتى نداشته است. مادرم از خوشحالى با صداى بلند شروع به گریه کردن نمود و همه اهل خانه بإ  صداى او از خواب بیدار شدند و به دنبال آن طولى نکشید همه اهالى روستا از اتفاقى که افتاده بود باخبر شدند و با عجله خودشان را براى دیدن محمد سعید به خانه ما مى‏رساندند.

 بحمد للّه امام زمان‏علیه السلام  به عریضه وتوسل مادرم عنایت کرد و از آن به بعد در بدن برادرم اثرى از آن مریضى دیده نشد. و چند روز بعد هم دایى على اکبر با سلامتى از سفر برگشت و خوشحالى خانواده ما به لطف حضرت حجة بن الحسن‏علیه السلام  کامل‏تر شد

بله اینجاست که شیعه پی میبره به این جمله امام زمانش که فرمودند:

 إِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، ولاناسینَ لِذِکْرِکُمْ، وَلَوْلا ذلِکَ لَنَزلَ بِکُمُ اللاَّْواءُ وَاصْطَلَمَکُمُ الاَْعْداءُ احتجاج ج 2 ص 279

 ما نسبت به شما اهمال نمیکنیم  اهمال یعنی سرسری نسبت به شما کاری را انجام نمیدم بلکه با قوت از شما یاری میکنم معنای این جمله را انسا وقتی به عنایات ایشان به شیعیانش در سراسر تاریخ نگاه میکند و بررسی انجام میدهد می فهمد یعنی چه ؟ عنایات و توجهات بموقع و نشان دادن این توجه ویژه به مریدان من جمله؛ در زمان جنگ جهانی اول بود که مردم از شرایط به وجود آمده بسیار در عذاب بودند، شبی آیت الله نائینی به امام زمان متوسل می شود. در خواب دیواری به شکل نقشه ی ایران دیدم که شکست برداشته، خم شده و در حال افتادن است، زیر دیوار یک عده زن و بچه نشسته بودند ودیوار داشت روی سرآنها خراب می شد. فریاد زدم: «خدایا این وضع به کجا خواهد انجامید؟» در همین حال دیدم که حضرت ولی عصر علیه السلام آمدند و انگشت مبارکشان را به طرف دیواری که خم شده و در حال افتادن بود، گرفتند و آن را بلند کردند، دو مرتبه سرجایش قرار دادند و فرمودند: «اینجا شیعه خانه ی ماست، خم می شود،شکست بر می دارد اما نمی افتد

اینه منظور آقا که به فکر شما هستم و ذکر و یاد شما را فراموش نمیکنیم و دغدغه های شما دغدغه من امامتونه،

من یک سوال دارم امشب نیمه شعبان از شما بزرگواران واقعا این قضیه دو طرفه است ما هم ذکر و یاد اقامون و داریم

دست شما درد نکنه حاج اقا امشب هم که اومدیم به عشق امام زمانونه

درسته رفیق ولی واقعا در این حد کفایت میکند از روایت پیداست اقا همیشه بفکر و یاد ماهست ولی ما چی یه نیمه شعبان، یه شب قدر اصلا نه بهتر بگم هر شب جمعه نه دادش گلم ما باید تموم زندگیمون اقا و یاد او باشه اون هم یاد اقای بزرگواری که در مورد ایشان امام رئوف و مهربانمون امام رضا علیه الاف التحیه والثناء  خیلی قشنگ امام رو برای ما معرفی میکنند

 الامام الانیس الرفیق، و الوالد الشفیق، و الاخ الشقیق، و الام البرة بالولد الصغیر، و مفزع العباد فی الداهیة النآد

امام همدم و رفیق، پدر مهربان، برادر برابر، مادر دلسوز به کودک، و پناه بندگان خدا در گرفتارى سخت است، چند کلمه اینجا حائز اهمیت است امام زمانما رفیق است ، پدر مهربان ، مادر دلسوز

مادر دلسوز چه میکنه برا فرزندش واقعا اگه یک نوزاد رو چند روز از مادرش بگیری چی میشه اعصابش خورد میشه حتی اگه نوزاد اهل اذیت و ازار زیاد باشه اگه یک نوجوان بدی به مادرش بکنه مادر بازم حظره خودشو فدای بچش کنه

ادامه میفرمایند: الامام کالشمس الطالعة المجللة بنورها للعالم و هی فی الافق بحیث لا تنالها الایدی والابصار.

امام مانند خورشید طلوع‌کننده است که نورش عالم را فرا گیرد و خودش در افق است به نحوى که دست‌ها و دیدگان به آن نرسد.

محض اطلاع اونائیکه  میگن ما نیاز به امریکا و 5+1 داریم در واقع اینا اصلا امام زمانشان را نمیشناسند و الا دنبال امام زمانشان میرفتند برای حل مشکلاتشون دنبال دیگران نمیرفتند

گر گدا کاهل بود         تقصیر صاحب خانه چیست

باید باور کرد که شان امام خیلی بالاتر از انچیزیست که من و شما فکر میکنیم بقول زیارت جامعه وبوجوده ثبتت الارض و السماء و بیمنه رزق الوری عالم به وجود امام زمان در چرخش است و تمام عالم به وجود ایشان روزی میخورند

ایکاش معنای این جمله رو میفهمیدیم

ایکاش توی زندگیمون جایگاه امام زمان رو میدیدیم

ایکاش درصدی از عنایات امام زمان رو جبران میکردیم

  ایکاش وقتی یک داستان و عنایت از ارباب رو میشنویم روش فکر کنیم

 میگن یک ناصبی متعصب و دشمن اهل بیت پیامبر(ص) به عنوان وزیر حاکم وقت بحرین بود که از هیچ دسیسه‌ای جهت ضربه زدن به شیعیان کوتاهی نمی‌کرد و در مهمترین دسیسه‌اش، اناری را خدمت حاکم ارائه می‌کند که با حک شدن برجسته مطالبی خلاف عقاید شیعیان بر روی آن و جلوه دادن آن به عنوان معجزه الهی و دلیلی بر بطلان شیعیان، حاکم را قانع می‌نماید که در صورت عدم پاسخ مناسب شیعیان در برابر این واقعه یا شیعیان مطیع خواسته‌های آنها شده یا کشته شوند.

بزرگان شیعیان بحرین نیز با احضار حاکم و با مشاهده این انار، مضطرب و از حاکم سه روز مهلت می‌خواهند. سپس با تشکیل جلسه و انتخاب سه نفر از پرهیزکارترین افراد، قرار را بر این می‌گذارند که هر شب یک نفر به بیابان رفته و تا صبح به عبادت مشغول و از خداوند به وسیله امام زمان(عج) یاری بخواهند. بعد از آنکه نفر اول و دوم تا صبح عبادت می‌کنند و نتیجه‌ای نمی‌گیرند نوبت به محمد ابن عیسی بحرینی می‌رسد و در همان شب امام زمان (عج) به داد شیعیان بحرین می‌رسند و با برداشتن پرده از این راز برای محمد ابن عیسی بحرینی و اشاره به این موضوع که انار مذکور قبل از رشد کامل در قالبی سفالین با مطالب حک شده و موهوم روی آن به این شکل ظاهر گشته و با دادن آدرس دقیق مکان اختفای قالب سفالین در منزل وزیر ناصبی و نیز خبر از وجود دود و خاکستر در درون انار، این توطئه را از سر شیعیان بحرین دور می‌سازند.
 
اما پاسخ امام زمان(عج) به سوال محمد ابن عیسی بحرینی مبنی بر علت تاخیر دو روزه در حل این مشکل نیز قابل توجه است. ایشان در برابر سوال وی می‌فرمایند: تقصیر خودتان است که پس از سه روز به داد شما رسیدم؛ چرا که خودتان از حاکم سه روز فرصت خواستید. اگر در همان مجلس حاکم، مرا صدا می‌زدید و می‌گفتید یا صاحب الزمان! همان جا راه حل را به شما می‌نمایاندم.

خوشا بحال کسانیکه به این باور رسیدندکه امام زمانشان محکم پشت شان ایستاده و از انها دفاع میکنه و اقا را بعنوان یک تکیه گاه حساب میکنند اگر اینطور بود تلاشمان رابیشتر میکردیم بفکر اقا بیشتر میبودیم ، تو کارامون بیشتر دغدغه اقامان را می داشتیم نه اینکه دیگران چی میگن تا  شرمندش نشیم  خیلی جای تاسف دارد که باید گفت

سالها منتظر سیصدو اندی مرد است     آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم

یا بقول ان شاعر که انصافا قشنگ گفته ولی خیلی دردناک و سوزناک گفته خیلی ادم و شرمنده میکنه، خیلی برا منتظران سخته و سنگین است

عمریست که از حضور او جاماندیم           در غربت سرد خویش تنها ماندیم
او منتظر ماست که ما برگردیم               مائیم که در غیبت کبری ماندیم.

 

 چه کنیم باور کنیم شیعه تنها نیست  صاحب دارد، چشمها رو باید شست جور دیگر نگریست

بیاییم یه مرور کنیم بابا تو طبس کی شیعه را یاری کرد سالها برنامه ریزی کرده بودند به شیعیان ضربه اساسی وارد کنند و بقول خودشان کار را یکسره کنند

نه واقعا کی نقشه آنها را خنثی کرد و ان طوری ذلیل و خارشان کرد که تا مدتها خودشان هم باورشان نمیشد

نه واقعا سال 88 یادمون رفته داشتند برای خودشان مسؤلین ایران را میچیدند که بعد از انقراض انقلاب کی را کجا بزارند و در چه سمتی و برا خودشان جشن پایان کار ما رو گرفته بودند، آره عنایات امام زمان اگر نبود جنگ تحمیلی اینطور بپایان میرسید عالم دست بدست هم داده بودند تا نظام شیعی امام زمان را زمین بزنند باز هم با خاری برگشتند و یا عزت یافتیم

بله باید ایناها را یادآوری کرد  خوشا بحال کسانیکه قدر این عنایات و میدانند و خودشان را همیشه مدیون امام زمانشان میدانند مرحبا به کسانیکه تو وظیفه نسبت به این امام مهربان کم نیمزارند و بعد هم شکر این عنایات را بجا آورد و بارها و بارها باید گفت

الحمدلله رب العالمین کما هو اهله

من در پایان این را می خواهم اضافه کنم خیلی ها برای دیدن یار تلاشهای زیادی میکنند دعای توسل چهل شب چهارشنبه ، دعای ندبه چهل روز جمعه و... اینا خوبه ولی نکته اصلی چیزه دیگری است اگر خودمان و اعمال و کردارمان را مخلص کردیم نمی خواد دنبال اقا بری اقا خودش میاد  

بی بی شطیطه ، بانوی بزرگواری در نیشابور درعصر امام صادق و امام کاظم (علیهماالسلام) با صداقت و پاکی زندگی می کرد . ابوجعفر به اتفاق جمعی از مردم خراسان جهت زیارت امام و حج خانه ی خدا و رساندن خمس به امام راهی مدینه شدند
مردم علاوه بر خمس، سوالات زیادی را هم به ابوجعفر داده بودند و این بانوی سالخورده و فاضله هم یک درهم به همراه قطعه پارچه ای به قیمت چهار درهم که با دست های خویش بافته بود ، برای رساندن به امام به ابوجعفر سپرد.
...
ابوجعفر در مدینه خدمت امام موسی کاظم علیه السلام شرفیاب شد و اموال مردم را تقدیم امام کرد. امام از بین آنها بعضی از اموال ، از جمله یک درهم و قطعه پارچه ی به قیمت چهار درهم بی بی شطیطه را قبول کرد و بقیه را برگشت داد و در عوض پارچه ای را به ابوجعفر داد و فرمود: به نیشابور رسیدی ، سلام ما را به بی بی شطیطه برسان و این قطعه پارچه را به او بده تا کفن خویش قرار دهد و به او بگو بعد از این نوزده روز بیشتر زنده نمی مانی. هم چنین امام کاظم علیه السلام چهل درهم پول داد و فرمود: به او برسان که شانزده درهم را خرج کرده و بقیه را برای مخارج دفن نگه دارد و من بر جنازه اش نماز خواهم خواند. و اما تو ای ابوجعفر در آن روز وقتی مرا دیدی به کسی چیزی نگو.
ابوجعفر و همراهانش در ورود به نیشابور مورد استقبال مردم و از جمله بی بی شطیطه قرار گرفتند . ابوجعفر سلام امام را به بی بی رساند و ماجرا را بیان کرد. بی بی با شنیدن نزدیکی مرگش خوشحال شد و چند روز باقیمانده عمر را با شادمانی سپری کرد و هر که را می دید حلالیت می طلبید تا این که روز نوزدهم از دار دنیا رفت . مردم برای تشییع و تدفین آماده شدند و من در انتظار قدوم مبارک امام موسی بن جعفر علیهماالسلام ، یه وقتی دیدم آقا تشریف آورد و از اسب پیاده شده و با هیبتی به سوی جنازه آمده و نماز را خواند و مردم همگی محو جمال دلربای او شده و در نماز همراهی کردند.
وقتی مراسم تدفین تمام شد ، امام سوار بر مرکب شده و در حالی که دور می شد ، فرمود: سلام مرا به یارانت برسان و برای آنان ماجرا را نقل کن.  

حالا ما چطور میتونیم این عنایت امام زمانمان را جبران کنیم و ما هم بیاد ایشان باشیم یکی از وظایفمون کمک مالی به دینمون است که البته این کمک بخودمون محسوب میشود انجاییکه امام زمان فرمودند

  امّا امْوالُکُمْ فَلا نَقْبَلُها إلاّ لِتُطَهِّرُوا، فَمَنْ شاءَ فَلْیَصِلْ، وَ مَنْ شاءَ فَلْیَقْطَعْ
فرمود: اموال - خمس و زکوت - شما را جهت تطهیر و تزکیه زندگی و ثروتتان می پذیریم، پس هر که ما aیل بود بپردازد، و هر که مایل نبود نپردازد

البته باید مواظب باشیم یه  روایت دیدم وقتی این روایت رو می خوندم مو در بدنم راست شد و برا بعضیها خیلی غصه خوردم چرا به خاطر غفلت دارند خودشان را بد بخت و بیچاره میکنند نمیدانم این روایت رو اینجا بگم یا نه شب جشن است اما میدونم دوست دارید بشنوید امام زمان فرمودند

 «لعنة اللّه والملائکة والناس اجمعین على مَن استحلّ من مالنا درهماً ، لعنت خدا و فرشتگان و مردم بر کسى که یک درهم مال ما را حلال بشمارد و در روایت دیگر فرمود: ما دشمن این گونه افراد هستیم. «و نحن خصمائه
 
عاشق امام زمان که امشب برای ایشان به مجلس آمدی من تقاضا دارم اگر سال خمسی داری خدا خیرت بده اگر هم نداری امشب یک یاعلی بگو و از همین الان تصمیم بگیر با یک کارشناس دینی بشین و سال خمسی خودت رو تعیین کن نترس اگر هم نداری میتونی قسطیش کنی

اونایی که هنوز درامد ندارند هم خواهش میکنم از همان اولین حقوق شروع کن دیر نشه بعد زیاد بشه نتونی کاری بکنی باید ما کیس و زرنگ باشیم،

این شب نیمه شعبان اجازه بدید یه درد دلی با اقا کنیم بگیم آقاجان وقتی به توجهات شما تو زندگیم نگاه میکنم وقتی میبینم چندین جا دستم و گرفتید ویاریم کردید و وقتی به خودم و کارام و اعمالم نگاه میکنم که تو خیلی از کارهام تنها چیزی که دیده نشده شما هستید از خجالت سرم و زمین میاندازم و از خودم بدم میاد با خودم میگم جا داره شما بفرمایید

هر کس بطریقی دل ما میشکند             بیگانه جدا دوست جدا میشکند

بیگانه اگر میشکند عیبی نیست              از دوست بپرس که چرا میشکند

ولی اقا جان تورو جان مادرت از اون نگاه ها که به شاهرخ ها و علی گندابی ها و دیگران کردی و یک شبه متحولشان کردی امشب بمن رو سیاه هم یه نگاه بیانداز

منم پاک بشم

 منم عاشقت بشم

منم فقط شما رو ببینم

منم دل شما رو بدست بیارم

 منم محور زندگیم شما باشید

خدایا خودمان و مالمان را به برکت امام زمان خالص بگردان

امشب اقا را از ما راضی بردان

هرانچه بخوبانت در این شب عزیز میدهی به ما عنایت بفرما

 

علی کلاته
۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

مرحوم محدّث نورى در کتاب نجم الثاقب از قول عالم فاضل محمدحسین نائینى اصفهانى چنین نقل کرده است:

 برادرم میرزا محمد سعید در سال (1285ق) از ناحیه پا، احساس درد شدیدى کرد و به دنبال آن، حتى از راه رفتن عاجز شد. طبیبى به نام میرزا احمد نائینى را براى درمان پاى برادرم آوردند. ابتدا معالجات او به ظاهر مؤثر واقع شد و ورم و چرک پا برطرف گشت، ولى چند روزى طول نکشید که زخم‏هاى زیادى علاوه بر پاها در میان دو کتف او پیدا شد. درد و خونریزى آن زخم‏ها، محمد سعید را هر روز بیش از پیش ناتوان و ضعیف و لاغرتر مى‏ساخت و معالجات طبیب جز افزایش درد و خونریزى و سرایت زخم‏ها به قسمت‏هاى دیگر بدن نتیجه دیگرى در پى نداشت.

 روزى خبر آوردند یک طبیب بسیار ماهرى به نام میرزا یوسف در یکى از روستاى اطراف ساکن است که در درمان بسیارى از مریضى‏هاى صعب العلاج مهارت زیادى از خود نشان داده است. پدرم کسانى را فرستاد تا او را براى درمان برادرم بیاورند. وقتى او به طور کامل برادرم را معاینه کرد، مدتى ساکت شد و به فکر فرو رفت، یادم هست در یک فرصتى که پدرم از اطاق بیرون رفته بود، به گونه‏اى که من متوجه حرفهاى آنها نشوم مطالبى را به یکى از دایى‏هایم که با ما زندگى مى‏کرد گفت. فهمیدم که طبیب از درمان برادرم مأیوس شده است و به دایى‏ام مى‏گوید: هر چه زحمت کشیده شود بى فایده است. منتهى دایى‏ام تلاش مى‏کرد تا طبیب با پدرم به گونه‏اى موضوع را مطرح کند که باعث ناراحتى او نشود.

 وقتى پدرم جهت اطلاع از نتایج معاینات دکتر دوباره به اتاق برگشت، میرزا یوسف به پدرم گفت: من اول فلان مقدار پول (که مبلغ بسیار زیادى بود) مى‏گیرم، آن وقت معالجه را شروع مى‏کنم. کاملا معلوم بود که هدف او از چنین پیشنهادى منصرف کردن پدرم از قبول معالجه بود. چون نه تنها براى پدرم بلکه براى خیلى‏ها در آن زمان و شرایط تهیه چنان پولى غیر ممکن بود.

 لذا پس از بحث‏هاى زیاد، پدرم گفت: براى من امکان تهیه این پول مقدور نیست. در نتیجه طبیب هم از این فرصت استفاده کرده فورا منزل ما را ترک نمود.

 بعد معلوم شد که والدینم همان موقع متوجه شده بودند که طبیب از درمان برادرم مأیوس شده و درخواست آن پول کلان، بهانه‏اى بیش نبوده است.

 من یک دایى دیگر به نام میرزا ابوطالب داشتم که زهد و تقواى او زبان زد مردم بود، همه مردم آن محل به دعاهاى او اعتقاد داشتند و در گرفتارى‏ها ومشکلات به او مراجعه مى‏کردند، او هرگاه عریضه به حضرت بقیةاللّه‏علیه السلام  مى‏نوشت ونتایجى به دست مى‏آمد. وقتى مادرم متوجه بسته بودن همه راه‏هاى عادى ومعمولى درمان برادرم شد، به نزد دایى ابوطالب رفت واز او خواهش کرد تا براى شفاى محمد سعید عریضه‏اى بنویسد.

 عصر روز جمعه‏اى بود که دایى‏ام عریضه را نوشت. مادرم آن را از او تحویل گرفت و همان موقع به همراه برادرم کنار چاهى که در بیرون روستا بود رفتند و در حالى که به شدّت گریه مى‏کردند، عریضه را در چاه انداختند و به خانه برگشتند. چند روزى از این ماجرا نگذشته بود که من در خواب دیدم سه نفر سواره با همان اوصافى که در حکایت تشرّف اسماعیل هرقلى نقل شده است از صحرا به طرف خانه ما مى‏آیند. وقتى آنها را دیدم یک مرتبه به یاد جریان اسماعیل هرقلى افتادم و با خودم گفتم: آن سوار اولى حتما خود حضرت حجّت‏علیه السلام هستند که آمده‏اند برادرم محمّد سعید را شفا دهند.

 وقتى آن سه نفر به نزدیکى خانه ما رسیدند، همگى از اسب پیاده شدند و درست به همان اطاقى که برادرم در آن خوابیده بود داخل شدند. همان کسى را که من فکر مى‏کردم خود حضرت‏علیه السلام  هستند نزدیک برادرم رفتند و نیزه‏اى را که در دست داشتند روى کتف «محمد سعید» گذاشتند و فرمودند: بلند شو، دائیت از سفر آمده است و پشت در منتظر است.

 من در آن حال متوجّه شدم که منظور آن حضرت، دایى على‏اکبرم است که خیلى وقت پیش به سفر تجارت رفته است و اتفاقا به خاطر تأخیر کردن، همه خانواده نگرانش بودند.

 محمد سعید اطاعت امر کرد و در نهایت سلامتى از جاى خود برخاست و با عجله به سوى در رفت تا از دایى على اکبر استقبال کند.

 در این لحظه از خواب بیدار شدم و درست به اطراف نگاه کردم متوجه شدم که صبح شده است ولى هیچ یک از اهل خانه براى نماز صبح بیدار نشده‏اند. بلافاصله یاد خوابى که دیده بودم افتادم و با خوشحالى خودم را به نزدیک برادرم رساندم و او را بیدار کردم و به او گفتم: محمد سعید! محمد سعید! بلندشو آقا امام زمان‏علیه السلام  تو را شفا دادند.

 سپس بدون معطلى او را گرفتم و از زمین بلندش کردم.

 در اثر سر و صداى من مادرم از خواب بیدار شد، وقتى دید که محمد سعید را بیدار کرده‏ام، با ناراحتى گفت: او به خاطر دردى که داشت از سر شب نتوانسته بود بخوابد، تازه از شدّت دردش مقدارى کم شده بود، چرا بیدارش کردى؟!

 گفتم: مادر! امام ‏علیه السلام  محمد سعید را شفا دادند.

 مادرم از جاى خود برخاست و با عجله خود را به ما رساند و گفت: تو چه گفتى؟

 خواستم تا حرفم را تکرار کنم، که دیدم محمد سعید شروع به راه رفتن کرد، و مثل اینکه اصلا هیچگونه ناراحتى نداشته است. مادرم از خوشحالى با صداى بلند شروع به گریه کردن نمود و همه اهل خانه بإ  صداى او از خواب بیدار شدند و به دنبال آن طولى نکشید همه اهالى روستا از اتفاقى که افتاده بود باخبر شدند و با عجله خودشان را براى دیدن محمد سعید به خانه ما مى‏رساندند.

 بحمد للّه امام زمان‏علیه السلام  به عریضه وتوسل مادرم عنایت کرد و از آن به بعد در بدن برادرم اثرى از آن مریضى دیده نشد. و چند روز بعد هم دایى على اکبر با سلامتى از سفر برگشت و خوشحالى خانواده ما به لطف حضرت حجة بن الحسن‏ علیه السلام  کامل‏تر شد،

خوشا بحال کسانیکه این باور را دارند که امام زمان شیعه را تنها نمیذارد

علی کلاته
۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امام صادق علیه السلام فرمودند:  ان من برکة المراة قلة مهرها   از برکات زن کمی مهریه اوست - من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 254

بارک الله به افرادی که این نگاه را دارند

  همسر شهید محمد جهان آرا می گوید مهریه ما یک جلد کلام الله مجید بود و یک سکه طلا.

سکه را که بعد از عقد بخشیدم اما آن یک جلد قرآن را محمد بعد از ازدواج خرید و در صفحه اولش اینطور نوشت:(( امیدم به این است که این کتاب اساس حرکت مشترک ما باشد و نه چیز دیگر؛که همه چیز فناپذیر است جز این کتاب)). حالا هر چند وقت یکبار خستگی بر من غلبه می کند،این نوشته ها را می خوانم و آرام می گیرم.1

وقتی دور بر خودمان را نگاه میکنیم می بینیم انچیزی که باعث خوشبختی و خرسندی میشود و بقول امروزیها زندگی رمانتیک را بوجود می اورد مهریه و وسایل و ... نیست بلکه داشت اخلاق اسلامی من جمله اهل مدارا بودن، تواضع داشتن، دوری از منیت و... می باشد که انسان به راحتی میتواند دختر خودش را در اختیار همچنین اقایی قرار بدهد و خاطر جمع باشد که به مشکلی برخورد نکنند و زندگی خوبی داشته باشند



1 بانوی ماه 5،ص14

علی کلاته
۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یکی از دعاهای همیشگی ما این است خدایا درهای رحمتت را به روی ما بگشای، ارزو و دعای قشنگی است باید رفت و در خانه رحمه للعالمین رو زد و پرسید یا رسول الله چطور درهای رحمت الهی باز میگردد، در یک روایت زیبا پیامبر رحمت و مهربانی فرمودند:   

یفتح ابواب السماء بالرحمة فی اربع مواضع: ،

درهای رحمت آسمانی در چهار وقت گشوده می‏شود:

1- عند نزول المطر، موقع بارش باران.

2- و عند نظر الولد فی وجه الوالدین زمانی که فرزند به چهره پدر و مادرش می‏نگرد.

3- و عند فتح باب الکعبة، هنگام گشوده شدن در کعبه.


4- و عند النکاح. هنگام برپایی مراسم عقد و عروسی.1

خوشا بحال کسانیکه این مطلب را بفهمند پیغمبر خدا می فرماید می خواهید درهای رحمت خدا براتون باز بشه می خواهید خدا خوب تحویلتان  بگیرد، بروید ازدواج کنید از  همان اولش زمان عقد و عروسی،  عنایتش شامل حالتان میشود  هم عروسی می گیرید دیگران خوشحال میشند هم خدا با رحمتش شما را خوشحال میکنه از این معامله بهتر سراغ دارید 



1 بحار الانوار، ج 103، ص 221

علی کلاته
۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:

بَیتٌ لا صِبیانَ فیهِ لا بَرَکَةَ فیهِ (کنز العمّال: ج ۱۶ ص ۲۷۴ ح ۴۴۴۲۵)
 خانه اى که کودک در آن نباشد، برکت در آن نیست.

این جواب حضرت رسول اکرم صل الله علیه و اله وسلم

برای افرادی که میگویند فرزند زیاد، خرجی زیاد می خواهد و امروز از پس مخارج آن بر نمی آییم

نه آقا راه را داریم کج می رویم والا فرزند زیاد را پیامبر یکی از اسباب برکت و روزی زیاد می دانند

تازه لطفا بریم وبه اطرافیانمان سری بزنیم و زندگیها را نگاه کنیم ببینیم همین طوری هست یا نه

علی کلاته
۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


پیامبر گرامی اسلام صل الله علیه و اله وسلم:

دَعُوا الحَسناءَ العاقِرَ، و تَزَوَّجُوا السَّوداءَ الوَلودَ؛ فَإنِّی اُکاثِرُ بِکُمُ الاُمَمَ یَومَ القِیامَةِ. (کنز العمّال: ج ۱۶ ص ۲۹۳ ح ۴۴۵۴۵)
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: زن زیباى نازا را‌‌ رها کنید و با زن زشتِ فرزندزا، ازدواج کنید؛ چرا که من، روز قیامت به فراوانىِ شما بر دیگر امّت‌ها افتخار مى کنم.

 

متاسفانه امروزه باید گفت هر دو قسمت روایت در خیلی از جاه ها برعکس عمل میشود ولی

خوشا بحال کسانیکه بجای اینکه به حرف برخی از مردم گوش بدهند حرف پیامبر رحمت و مهربانی را گوش می دادند و

بی کلاسی و با کلاسی را از پیامبر می اموختن نه ...

علی کلاته
۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر